موضوع:وجوب اقامه حکومت اسلامی/ولایة الفقیه/کتاب البیع
کلامی از امام رضوان الله علیه درباره وجوب تأسیس حکومت اسلامی نقل شد ایشان به چند آیه مِن جمله:﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّواْ الأَمَنَتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیَعاً بَصِیراً[1]استدلال کردند و فرمودند عامه چونکه به اهل بیت علیهم السلام رجوع نمی کنند امانات را به امانات معمولی و مالی حمل کرده اند ولی ما روایاتی داریم که دلالت دارند بر اینکه امانات یک معنای عامی دارد و شامل امانات مالی نیز می شود و یکی از مصادیق آن مسئله حکومت و امامت می باشد به این بیان که هر امامی موظف است مقام امامت و حکومت را به امام بعد از خودش منتقل کند و آن امام آخر نیز موظف است به فقیه منتقل کند و روایت:"وأما الحوادث الواقعة فالرجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" همین را می خواهد بگوید، و اما در ادامه آیه ذکر شده (بعد از تشکیل و تأسیس) حکومت باید به عدل حکم کند و عدالت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و... را برقرار نماید، سپس در آیه بعد اینطور ذکر شده:﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[2] یعنی بعد از اقامه حکومت و حکم به عدل مردم نیز وظیفه دارند از خدا و رسول و اولی الأمر اطاعت کنند و اولی الامر را ایشان طوری تفسیر کردند که هم شامل ائمه علیهم السلام و هم شامل فقهاء می شود، تا اینجا کلام امام رضوان الله علیه را خواندیم.
امام رضوان الله علیه در تتمه کلامشان به بیان صفات امام پرداخته و فرموده امام صفاتی مِن جمله عطوفت و مهربانی نسبت به مردم و جامعه دارد که بخاطر آن صفات پناهگاه مردم است و بعد ایشان چند روایت در این رابطه نقل کرده اند که در کتاب الحدود وسائل الشیعة ذکر شده اند، خبر اول این خبر است:﴿وعن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن محمد بن سلیمان الدیلمی، عن هارون بن الجهم، عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام قال: أتی أمیر المؤمنین علیه السلام بقوم لصوص قد سرقوا فقطع أیدیهم من نصف الکف وترک الابهام ولم یقطعها، وأمرهم أن یدخلوا إلى دار الضیافة، وأمر بأیدیهم أن تعالج فأطعمهم السمن والعسل واللحم حتى برؤوا، فدعاهم فقال: یا هؤلاء إن أیدیکم سبقتکم إلى النار، فان تبتم وعلم الله منکم صدق النیة تاب علیکم وجررتم أیدیکم إلى الجنة فإن لم تتوبوا ولم تقلعوا عما أنتم علیه جرتکم أیدیکم إلى النار[3].
در سند حدیث فقط محمدبن سلیمان الدیلمی توثیق نشده اما بقیه رواة خوب هستند.
چند خبر در این باب به همین ترتیب ذکر شده است خبر دوم این خبر است:﴿وباسناده عن الحسین بن سعید، عن محمد بن سنان، عن حذیفة بن منصور، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: أتی أمیر المؤمنین علیه السلام بقوم سراق قد قامت علیهم البینة وأقروا قال: فقطع أیدیهم ثم قال: یا قنبر ضمهم إلیک فداو کلومهم وأحسن القیام علیهم فإذا برأوا فأعلمنی، فلما برأوا أتاه فقال: یا أمیر المؤمنین القوم الذین أقمت علیهم الحدود قد برئت جراحاتهم، فقال: اذهب فاکس کل رجل منهم ثوبین وأتنی بهم، قال: فکساهم ثوبین ثوبین وأتى بهم فی أحسن هیئة متردین مشتملین کأنهم قوم محرمون، فمثلوا بین یدیه قیاما فأقبل على الأرض ینکتها بأصبعه ملیا ثم رفع رأسه إلیهم فقال: اکشفوا أیدیکم، ثم قال: ارفعوا رؤوسکم إلى السماء فقولوا: اللهم إن علیا قطعنا ففعلوا، فقال: اللهم على کتابک وسنة نبیک، ثم قال لهم: یا هؤلاء إن تبتم سلمتم أیدیکم، وإن لم تتوبوا ألحقتم بها ثم قال: یا قنبر خل سبیلهم واعط کل واحد منهم ما یکفیه إلى بلده[4].
امام رضوان الله علیه از این روایات می خواهند نتیجه بگیرند که حاکم اسلامی غرض شخصی با کسی ندارد بلکه نسبت به اشخاص عطوفت و مهربانی نیز دارد و حکم خدا را عملی می کند.
بنده خودم قبلاً خبری در بحار الانوار در این رابطه دیده بودم خبر این است:﴿بالاسناد یرفعه إلى الاصبغ بن نباتة أنه قال : کنت جالسا عند أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب وهو یقضی بین الناس إذجاءه جماعة معهم أسود مشدود الاکتاف. فقالوا : هذا سارق یا أمیرالمؤمنین، فقال : یا أسود سرقت؟ قال : نعم یا أمیرالمؤمنین، قال له : ثکلتک امک إن قلتها ثانیة قطعت یدک قال : نعم یا مولای، قال : ویلک انظر ماذا تقول سرقت؟ قال : نعم یا مولای، فعند ذلک قال اقطعوا یده فقد وجب علیه القطع، قال : فقطع یمینه، فأخذها بشماله وهی تقطر دما، فاستقبله رجل یقال له ابن الکواء فقال : یا أسود من قطع یمینک؟ قال : قطع یمینی سید الوصیین وقائد الغر المحجلین وأولى الناس بالمؤمنین علی بن أبی طالب إمام الهدى، وزوج فاطمة الزهراء ابنة محمد المصطفى، أبوالحسن المجتبى وأبوالحسین المرتضى، السابق إلى جنات النعیم مصادم الابطال، المنتقم من الجهال، معطی الزکاة، منیع الصیانة من هاشم القمقام ابن عم الرسول، الهادی إلى الرشاد، والناطق بالسداد، شجاع مکی، جحجاح وفی، بطین أنزع، أمین من آل حم ویس وطه والمیامین، محلی الحرمین و مصلی القبلتین، خاتم الاوصیاء، ووصی صفوة الانبیاء، القسورة الهمام والبطل الضرغام، المؤید بجبرائیل الامین، والمنصور بمکائیل المبین، وصی رسول رب العالمین المطفئ نیران الموقدین، وخیر من نشأ من قریش أجمعین، المحفوف بجند من السماء علی بن أبی طالب أمیرالمؤمنین على رغم أنف الراغبین ومولى الناس أجمعین، فعند ذلک قال له ابن الکواء : ویلک یا أسود قطع یمینک وأنت تثنی علیه هذا الثناء کله؟ قال : ومالی لا اثنی علیه وقد خالط حبه لحمی ودمی؟ والله ما قطعنی إلا بحق أوجبه الله علی، قال : فدخلت على أمیرالمؤمنین فقلت سیدی رأیت عجبا، قال : وما رأیت؟ قال : صادفت أسودا قطعت یمینه وأخذها بشماله وهی تقطر دما، فقلت له : یا أسود من قطع یمینک؟ قال : سید المؤمنین وأعدت علیه فقلت له : ویحک قطع یمینک وأنت تثنى علیه هذا الثناء کله؟ فقال : ومالی لا اثنی علیه وقد خالط حبه لحمی ودمی، والله ما قطعنی إلا بحق أوجبه الله علی، قال : فالتفت أمیرالمؤمنین إلى ولده الحسن وقال : قم هات عمک الاسود، قال : فخرج الحسن فی طلبه فوجده فی موضع یقال له کندة، وأتى به إلى أمیرالمؤمنین ثم قال له : یا أسود قطعت یمینک وأنت تثنی علی؟ فقال : یا أمیرالمؤمنین ومالی لا اثنی علیک وقد خالط حبک دمی ولحمی؟ والله ما قطعت إلا بحق کان علی مما ینجی من عقاب الآخرة، فقالهات یدک، فناوله فأخذها ووضعها فی الموضع الذی قطعت منه، ثم غطاها بردائه، فقام وصلى ودعا بدعاء سمعناه یقول فی آخر دعائه : آمین، ثم شال الرداء وقال : اضبطی أیتها العروق کما کنت واتصلی، فقام الاسود وهو یقول : آمنت بالله وبمحمد رسوله وبعلی الذی رد الید القطعاء بعد تخلیتها من الزند، ثم انکب على قدمیه وقال : بأبی أنت وأمی یا وارث علم النبوة[5].
ابن کواء از خوارج نهروان بود که بسیار تند رو بودند و با شعار :"لا حکم إلا لله" از امیرالمومنین علیه السلام جدا شدند و بر علیه حضرت خروج کردند، حضرت فرمودند حرف آنها "کلمة حقٍ یراد بها الباطل" می باشد زیرا حکم به معنای قانون از جانب خداست ولی حکومت مال مردم است پس حکم با حکومت فرق دارد خلاصه ابن کواء سوابق خیلی بدی در دشمنی با امیرالمومنین علیه السلام دارد حالا سارقی که حضرت انگشتانش را قطع کرده در راه به ابن کواء برخورد می کند و در جواب او که می پرسد چه کسی انگشتانت را قطع کرده آن تعابیر مذکور در روایت را بیان می کند.
فخر رازی در تفسیر این آیه شریفه:﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً[6] به سراغ ذکر کرامات رفته و اول کراماتی از خلفاء نقل کرده و بعد به سراغ امیرالمومنین علیه السلام رفته و همین داستان مذکور در روایت را به عنوان کرامتی برای حضرت بیان کرده.
خوب واما با توجه به روایاتی که خواندیم بحثهای فقهی نیز مطرح می شود به این بیان که اگر حاکم دست کسی را قطع کرد آیا حق دارد به بیمارستان های امروز برود و انگشتانش را بچسباند یا نه؟ و یا اینکه آیا می تواند بگوید مثلا یک آمپولی به من بزنید تا دستهایم بی حس شوند و بعد آنها را قطع کنید؟ خب اگر حاکم شرع صلاح بداند می تواند این موراد را قبول کند.
بقیه بحث بماند برای جلسه بعد إن شاء الله تعالی... .

 


[1]نساء/سوره4، آیه58.

[2]نساء/سوره4، آیه59.

[3] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج18، ص528، ابواب حدود و تعزیرات، باب30، حدیث2، ط الإسلامیة.

[4] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج18، ص529، ابواب حدود و تعزیرات، باب30، حدیث3، ط الإسلامیة.

[5] بحارالأنوار، ج40، ص281، ط دارالأحیاء التراث.

[6]کهف/سوره18، آیه9.